امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸۰
ای دیده، بیش در رخ جانان نظر مکن
ور می کنی بر آن بت بیدادگر مکن
ای دل، نماند طاقت آنم که بشنوم
با من همه بکن، سخن آن پسر مکن
می رفت و من به خاک نهاده سر عزیز
[...]
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۳۴۳
از خود برون نرفته هوای سفر مکن
این راه را به پای زمین گیر سر مکن
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۸۳
از خود برون نرفته هوای سفر مکن
این راه را به پای زمینگیر سر مکن
در قلزمی که ابر کرَم موج میزند
اندیشه چون حباب ز دامانِ تر مکن
گوهر چه صرفه می برد از روی سخت سنگ؟
[...]
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۸۴
غیرت کن و ز آه برافروز شمع خویش
دریوزه فروغ ز شمس و قمر مکن
خواهی که چون شکوفه ازین باغ برخوری
با خاک ره مضایقه سیم و زر مکن
پای حنا گرفته به جایی نمی رسد
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۵ - پیغام برگسن
تا بر تو آشکار شود راز زندگی
خود را جدا ز شعله مثالِ شرر مکن
بهرِ نظاره جز نگهِ آشنا میار
در مرز و بومِ خود چو غریبان گذر مکن
نقشی که بسته ئی همه اوهام باطل است
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۵ - پیغام برگسن
تا بر تو آشکار شود راز زندگی
خود را جدا ز شعله مثالِ شرر مکن
بهرِ نظاره جز نگهِ آشنا میار
در مرز و بومِ خود چو غریبان گذر مکن