گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹۵

 

عشقت نصیب من همه غم داد، درد هم

هوش و قرار من نشد و خواب و خوردهم

دردا که آه گرم به تنهائیم بسوخت

تنها نه آه گرم که دمهای سرد هم

عشاق را کسی که جفا گفت، عیب کرد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

کاری مکن که رخصت آه سحر دهم

وین تند باد را به چراغ تو سردهم

آبم ز جوی تیغ تغافل مده ، مباد

نخلی شوم که خنجر الماس بردهم

سیلی ز دیده خواهدم آمد دل شبی

[...]

وحشی بافقی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۲۹

 

تا چند پیر میکده را درد سر دهم؟

رفتم ز می قرار به خون جگر دهم

یکسر ز تاج و تخت برآیند خسروان

گر از حضور کنج قناعت خبر دهم

چون بهله باز گشت مبادا به ساعدش

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode