گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۸ - در مدح غیاث الدین محمد مسعود ملک‌شاه

 

ما فتنه بر توایم و تو فتنه بر آینه

ما رانگاه در تو، تو را اندر آینه

تا آینه جمال تو دید و تو حسن خویش

تو عاشق خودی ز تو عاشق‌تر آینه

از روی تو در آینه جان‌ها شود خیال

[...]

خاقانی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم

 

مافتنه بر تویم تو فتنه بر آینه

مارا نگاه درتو ترا اندر آینه

تا آینه جمال تو دید و تو حسن خویش

تو عاشق خودی ز تو عاشق‌ترآینه

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم

 

مافتنه بر تویم تو فتنه بر آینه

مارا نگاه درتو ترا اندر آینه

نجم‌الدین رازی
 

مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت

 

* * *

ما عاشقیم بر تو، تو عاشق بر آینه

ما را نگاه بر تو، ترا اندر آینه

از دود آه خویش، جهان را سیه کنم

تا هیچ صیقلی نکند دیگر آینه

مولانا
 

مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت

 

ما عاشقیم بر تو، تو عاشق بر آینه

ما را نگاه بر تو، ترا اندر آینه

از دود آه خویش، جهان را سیه کنم

تا هیچ صیقلی نکند دیگر آینه

مولانا
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

گر نور روی روشنت افتد بر آینه

از زنگ تیره می نشود دیگر آینه

ور آینه به پیش رخ چون مه آوری

گردد مصور از رخ تو جان در آینه

در روی آینه چو تبسم کنی بلطف

[...]

ابن یمین
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷ - در مدح گوید

 

ای عکس از آفتاب ترا همبر آینه

کس را چه حد که تیز بیند در آینه

چون عکس خود در آینه بینی و لب گزی

او هم ز دیدن تو گزد لب در آینه

عیسی نماید از فلک آبگینه رنگ

[...]

اهلی شیرازی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح شاه صفی

 

ای روی چون بهشت ترا کوثر آینه

رخسار آتشین ترا مجمر آینه

در جلوه گاه حسن تو چون پرده های چشم

افتاده است بر سر یکدیگر آینه

آیینه سیر چشم ز نقش مراد شد

[...]

صائب تبریزی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۶

 

مستی فزوده است تو را، در بر آینه

عکس لبت شراب بود، ساغر آینه

حیرت به جاست، پیش تو گر رفته ام ز خویش

مانده ست یادگار، ز اسکندر آینه

حزین لاهیجی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۷

 

دانست و هست و بود تو را مظهر آینه

روزی که کرد تعبیه اسکندر آینه

نتوان زدود نقش رخت از ضمیر او

چون جان گرفته عکس تو را در بر آینه

مستی من زآینه نبود عجب که هست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

گاهی به چشم دشمن و گاهی در آینه

بر کار عیب جویی خویشم هر آینه

حیرت نصیب دیده ز بی تابی دل ست

سیماب را حقی ست همانا بر آینه

تا خود دل که جلوه گه روی یار شد

[...]

غالب دهلوی
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۰ - در وحدت وجود

 

چندین هزار آینه بینی پر از نقوش

گر برنهی برابر یکدیگر آینه

چون نیک بنگری همهٔ نقش‌ها یکی‌ست

بر تو یکی هزار نماید هر آینه

ملک‌الشعرا بهار
 
 
sunny dark_mode