گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۹

 

دور کمال پانصد هجرت شناس و بس

کان پانصد دگر همه دور محال بود

خلقند متفق که چو خاقانیی نزاد

این پانصدی که مدت دور کمال بود

خاقانی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸

 

آن روز کو که روی غم اندر زوال بود؟

با او مرا به بوسه جواب و سؤال بود

با آن رخ چو ماه و جبین چو مشتری

هر ساعتم ز روی وفا اتصال بود

از روز وصل در شب هجر او فتاده‌ام

[...]

اوحدی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

عمری دهان تنگ توام در خیال بود

جان رمیده را همه فکر محال بود

رفت آنکه در مسائل عشق و رموز شوق

ز ابرو و غمزه با تو جواب و سؤال بود

گفتم: رسد میان توام باز در کنار

[...]

امیر شاهی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

دانی که جان به فکر لبت در چه حال بود

گه غرق آب کوثر و گه در زلال بود

خال سیه ز روی ملاحت بر آن جبین

گویی به بام کعبه معنی بلال بود

با آنکه عقل موی شکافد خرد ندید

[...]

شاهدی
 
 
sunny dark_mode