گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۵

 

دیدی که آن نگار سرو برگ ما نداشت

دل بستد از فلان و به دست غمش گذاشت

آن بس نبود کاو بستد دل ز دست ما

وآنگاه شحنه ای ز جفا بر دلم گماشت

گفتم مگر که ریش مرا مرهمی بود

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶

 

فریاد کان نگار سرو برگ ما نداشت

دل برد و تخم مهر رخش در جهان بکاشت

مشکل که یک زمان ز خیالم نمی رود

در دیده نقش صورت جان را مگر نگاشت

دل را مقام گشت بهشت برین دگر

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷

 

دلبر دلم ببرد و غم حال ما نداشت

وز جور شحنه ای چو غمش بر دلم گماشت

بگزید دلبری و بپیچید سر ز ما

شرم و حیا ز روی من خسته دل نداشت

نقّاش روزگار همه صورت رخت

[...]

جهان ملک خاتون
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی » بند ۱۰۹

 

کز هر شکنج و غم که در امکان سراغ داشت

در عهد زر خرید و بر اعضای خود گذاشت

در نینوا لوای نبی زد به خاک و خون

در یثرب آن علم که ابوبکر برفراشت

آبش ز خون آل علی داد این عمر

[...]

صفایی جندقی
 
 
sunny dark_mode