گنجور

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲

 

مظلوم دست بستهٔ مغلوب را بگوی

تا چشم بر قضا کند و صبر بر جفا

کاین دست بسته را بگشایند عاقبت

وان گشاده باز ببندند بر قفا

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۳

 

در چشمت ار حقیر بود صورت فقیر

کوته نظر مباش که در سنگ گوهرست

کیمخت نافه را که حقیرست و شوخگن

قیمت بدان کنند که پر مشک اذفرست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۷

 

هرگز به مال و جاه نگردد بزرگ نام

بدگوهری که خبث طبیعیش در رگست

قارون گرفتمت که شوی در توانگری

سگ نیز با قلادهٔ زرین همان سگست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۸ - در عزت نفس

 

گویند سعدیا به چه بطال مانده‌ای

سختی مبر که وجه کفافت معینست

این دست سلطنت که تو داری به ملک شعر

پای ریاضتت به چه در قید دامنست؟

یکچند اگر مدیح کنی کامران شوی

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۳۴

 

ای نفس چون وظیفهٔ روزی مقررست

آزاد باش تا نفسی روزگار هست

از پیری و شکستگیت هیچ باک نیست

چون دولت جوان خداوندگار هست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۳۷

 

صاحب کمال را چه غم از نقص مال و جاه

چون ماه پیکری که برو سرخ و زرد نیست

مردی که هیچ جامه ندارد به اتفاق

بهتر ز جامه‌ای که درو هیچ مرد نیست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۴۵ - ظاهرا در ستایش صاحب دیوان است

 

یارب کمال عافیتت بر دوام باد

اقبال و دولت و شرفت مستدام باد

سال و مهت مبارک و روز و شبت به خیر

بختت بلند و گردش گیتی به کام باد

فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۵۱

 

جُوشَن بیار و نیزه و بَرگُستوانِ وَرد

تا روی آفتاب، مُعَفَّر کُنَم به گَرد

گَر بُردبار باشی و هُش‌یار و نیک‌مَرد

دشمن، گُمان بَرَد که بِتَرسیدی از نَبَرد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۵۲

 

خون دار اگرچه دشمن خردست زینهار

مهمل رها مکن که زمانش بپرورد

تا کعب کودکی بود آغاز چشمه سار

چون پیشتر رود ز سر مرد بگذرد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۶۲

 

من هرگز آب چاه ندیدم چنین مداد

بر یک ورق نویس که بر هفت بگذرد

نی نی ورق چه باشد و کیمخت گوسفند

از چرم گاو از سپر جفت بگذرد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۶۴

 

دانی که بر نگین سلیمان چه نقش بود

دل در جهان مبند که با کس وفا نکرد

خرم تنی که حاصل عمر عزیز را

با دوستان بخورد و به دشمن رها نکرد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۳۶

 

فریاد پیرزن که برآید ز سوز دل

کیفر برد ز حملهٔ مردان کارزار

همت هزار بار از ان سخت‌تر زند

ضربت، که شیر شرزه و شمشیر آبدار

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۴۱

 

گر بشنوی نصیحت مردان به گوش دل

فردا امید رحمت و عفو خدای دار

بشنو که از سعادت جاوید برخوری

ور نشنوی خذوه فغلوه پای دار

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۴۹

 

پروردگار خلق خدایی به کس نداد

تا همچو کعبه روی بمالند بر درش

از مال و دستگاه خداوند قدر و جاه

چون راحتی به کس نرسد خاک بر سرش

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۵۷

 

پیدا شود که مرد کدامست و زن کدام

در تنگنای حلقهٔ مردان به روز جنگ

مردی درون شخص چو آتش در آهنست

و آتش برون نیاید از آهن مگر به سنگ

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۷۸ - در مدح و نصیحت

 

یارب تو هر چه بهتر و نیکوترش بده

این شهریار عادل و سالار سروران

توفیق طاعتش ده و پرهیز معصیت

هرچ آن تو را پسند نیاید برو مران

از شر نفس و فتنهٔ خلقش نگاه دار

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۵

 

هان ای نهاده تیر جفا در کمان حکم

اندیشه کن ز ناوک دلدوز در کمین

گر تیر تو ز جوشن فولاد بگذرد

پیکان آه بگذرد از کوه آهنین

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۶

 

دوران ملک ظالم و فرمان قاطعش

چندان روان بود که برآید روان او

هرگز کسی که خانه مردم خراب کرد

آباد بعد از آن نبود خاندان او

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۳

 

غماز را به حضرت سلطان که راه داد؟

همصحبت تو همچو تو باید هنروری

امروز اگر نکوهش من کرد پیش تو

فردا نکوهش تو کند پیش دیگری

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲۶

 

از من بگوی شاه رعیت نواز را

منت منه که ملک خود آباد می‌کنی

و ابله که تیشه بر قدم خویش می‌زند

بدبخت گو ز دست که فریاد می‌کنی؟

سعدی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode