گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۱۶

 

جامی به روی خاک چو یک زنده یافت نیست

خوشوقت مردگان که ته خاک خفته اند

گردی ز رهروان ره صدق مانده بود

آن هم کنون ز ساحت ایام رفته اند

قومی رسیده اند که در کارگاه فضل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۱۸

 

جاهل که لاف فضل زند کاش از نخست

آن نقد را ز کیسه خود جست و جو کند

خر کی زند ز مایده عیسوی نفس

گر زانکه سر به توبره خود فرو کند

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۱۹

 

ای خواجه عقل بین که بزرگان شهر ما

بر خویشتن فضای جهان تنگ می کنند

گر فی المثل به مجلس صدر آورند روی

هر یک به صدر مجلسش آهنگ می کنند

بهر گزی زمین که بود ملک دیگری

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۳۲

 

پست است قدر سفله اگر خود کلاه جاه

بر اوج سلطنت زند از گردش زمان

سفلی ست خاک اگر چه نه بر مقتضای طبع

همراه گردباد کشد سر بر آسمان

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۳۳

 

جامی مبند توسن همت به میخ آز

همچون خران بر آخر آخرزمانیان

از خوان خاکیان مطلب لقمه تا رسد

نزل بقا ز مایده آسمانیان

آزادگی گزین که نیرزد به نزد عقل

[...]

جامی
 
 
sunny dark_mode