گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - وله روح الله روحه

 

آن نفس را، که ناطقه گویند، بازیاب

تا روشنت شود سخن گنج در خراب

او را ز خود چو بازشناسی درو گریز

خود را ازو چو فرق کنی، رخ ز خود بتاب

سرچشمهٔ تویی تو، آن نور راستیست

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - وله فی‌الطامات

 

ای دل، تویی و من، بنشین کژ، بگوی راست

تا ز آفرینش تو جهان آفرین چه خواست؟

گر خواب و خورد بود مراد، این کمال نیست

ور علم و حکمتست غرض، کاهلی چراست؟

عقل این بود که: ترک بگویند فعل کژ

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - فی‌منقبت امیرالمؤمنین حسین بن علی بن ابی‌طالب رضی‌الله عنهما

 

این آسمان صدق و درو اختر صفاست؟

یا روضهٔ مقدس فرزند مصطفاست؟

این داغ سینهٔ اسدالله و فاطمه است؟

یا باغ میوهٔ دل زهرا و مرتضاست؟

ای دیده، خوابگاه حسین علیست این؟

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - وله فی‌طلب الحقایق

 

این چرخ گرد گرد کواکب نگار چیست؟

وین اختر ستیزه گر کینه کار چیست؟

هان! ای حکیم، هرچه بپرسم ترا، بگوی

تا منکشف شود که درین پود و تار چیست؟

پروردگار نفس بباید شناختن

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - وله ایضا نورالله قبره

 

مستان خواب را خبری از وصال نیست

دل‌مرده را سماع نباشد چو حال نیست

دینت خدای داد و زبان داد و عقل داد

یاد خدای کن به زبانی که لال نیست

آن جای، آسمان و تو آسوده بر زمین

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴ - وله فی‌بیان الحقایق

 

قومی که ره به عالم تحقیق می‌برند

مشکل به ترهات جهان سر بر آورند

چیزی که هیچ گونه وفایی نمی‌کند

من در تعجبم که غم او چرا خورند؟

این جامها چه فایده؟ چون بر کند اجل

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - وله فی النصیحه

 

روزی قرار و قاعدهٔ ما دگر شود

وین باد و بارنامه ز سرها بدر شود

این جان و تن، که صحبت دیرینه داشتند

از هم جدا شوند و سخن مختصر شود

جانی، که پاک نیست، بماند درین مغاک

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - فی‌الموعظة و تخلصه فی‌النعت و المناقب

 

دوش از نسیم گل دم عنبر به من رسید

وز نافه بوی زلف پیمبر به من رسید

دل چون ز سر محرم اسرار انس شد

آن سر سر بمهر مستر به من رسید

وهمم ز ریگ یثرب قربت چو برگذشت

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - وله نورالله قبره

 

در پیرزن نگه کن و آن چرخ پرده گر

کز چرخ پیرزن کمی، ای چرخ پرده در

تو پود پرده می‌دری از صبح تا به شام

او تار پرده می‌تند از شام تا سحر

تو با هزار شمع نبردی به راه پی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰ - وله بردالله مضجعه

 

زنهار خوارگان را زنهار خوار دار

پیوند و عهدشان همه نا استوار دار

هر زر که دشمنی دهد و گل که ناکسی

آن زر چو خاک بفکن و آن گل چوخار دار

فخری، که از وسیلت دونی رسد به تو

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - وله طاب‌الله ثراه

 

مردم نشسته فارغ و من در بلای دل

دل دردمند شد، ز که جویم دوای دل؟

از من نشان دل طلبیدند بیدلان

من نیز بیدلم، چه نوازم نوای دل؟

رمزی بگویمت ز دل، ار بشنوی به جان

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲ - وله روحه الله روحه

 

ای رنج ناکشیده، که میراث می‌خوری

بنگر که: کیستی تو و مال که می‌بری؟

او جمع کرد و چون به نمی‌خورد ازو بماند

دریاب کز تو باز نماند چو بگذری

مردم به دستگاه توانگر نمی‌شود

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۸ - وله سترالله عیوبه

 

هرگز به جان فرا نرسی بی‌فروتنی

خواهی که او شوی تو، جدا گرد از منی

زنهار ! قصد کندن بیخ کسان مکن

زیرا که بیخ خویشتنست آنکه می‌کنی

نیکی کن، ای پسر تو، که نیکی به روزگار

[...]

اوحدی