گنجور

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱

 

ای برده رشح جام تو جمشید را ز هوش

وی داده نور رای تو خورشید را ضیا

لب بسته ام ز دعوی اخلاص ز آنکه هست

اظهار دوستی به زبان نوعی از ریا

کم می شوم مصدع اوقات کز پدر

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲

 

والا نصیر ملت و دین میرزا نصیر

ای از جبین سترده همی نقش گردپا

زین پیش در رهی که گهی پا گذاشتی

صرصر به سرعتش نرسیدی به گردپا

برخاستن کنون نتوانم ز جا ز ضعف

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳

 

گفتی چه حاجت است ترا تا روا شود

گفتن چه حاجت است بر اما چه حاجت است

اشعار فقر بر در حاتم چه لازمست

اظهار درد پیش مسیحا چه حاجت است

تدبیر کار هیچ ندانی چو من زمن

[...]

رفیق اصفهانی
 
 
sunny dark_mode