سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۲
با جام باده ساقی، فی الصبح مرحبا
بالعین انتظارم، الوصل مرحبا
کس نیست همچو من که اسیر مجستم
محنت بسی کشیدم یا نور مرحبا
در دل خیال وصلت، در راه انتظار
[...]
سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
ز دنیا تو ترک گیر که راس العبادت است
آری عبادت است ولیکن عنایت است
آنها که تَرک کرد ز اهل عِنایت اند
آن مَردِ حق شناس که اهل قناعت است
عارف بگرد دُنیا ای جان کجا بگردد
[...]
سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
صوفی بصدق دل نشوی تاصفا کجاست
این راه باصفاست ولی جز جفا کجاست
مقصود از جفاست خلاصی ز ما و من
جز ما و من خلاص شُدن راه صفا کجاست
گر دلق فقر را تو به پوشی چه میشود
[...]
سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
با دوست دلنواز سخن جز وصال چیست
حسنش چو بیمثال، سمن زلف خال چیست
بی مثل خواند خود را از جمله بی نیاز
تشبیه گفتن آنجا خام خیال چیست
دانی که دست وصل بدامن نمی رسد
[...]
سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
عمریست در طریق تو جان را که دم زدیم
هیچت صفا ندیدیم حیران بتر شدیم
تا کی شود ز لعل تو کامی بر آوریم
کز بهر کام خویش پریشان خود شدیم
با تو سخن که گوید که این هم مجال نیست
[...]
سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
دنیاست عین جیفه، کلابند طالبان
این قول واضح است ز نبی آخرالزمان
از بهر جیفه محنت، در وی چرا کشی
توکل تو بر خدا کن هُو الله است مهربان
بی رنج و محنت تو چو روزی دهد خدا
[...]