گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۸

 

گر متصور شدی با تو در آمیختن

حیف نبودی وجود در قدمت ریختن

فکرت من در تو نیست در قلم قدرتیست

کاو بتواند چنین صورتی انگیختن

کیست که مرهم نهد بر دل مجروح عشق

[...]

سعدی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۹

 

چند ز آشوب می فتنه برانگیختن

مست برون تاختن و خون کسان ریختن

خون مرا ریختی دست من و دامنت

گر نه به فتراک خویش خواهیم آویختن

قاعده عشق چیست شرط محبت کدام

[...]

جامی
 

خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۴۹

 

چون کنی از لعل لب میل شکر ریختن

هر طرف ارزان شود جان به لب آویختن

خنده زنان هر زمان می نگری بر فلک

عقد ثریا شود مایل بگسیختن

مه همه تن رو شده چون نگرد بر رخت

[...]

خالد نقشبندی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۳

 

تا به کی ای چشم مست فتنه برانگیختن

دست نگارین بس است از پی خون ریختن

خون خود آخر به خاک بر درت آمیختم

با تو میسر نشد گرچه برآمیختن

توسن نازت چو شد رام به میدان حسن

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode