گنجور

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۷

 

معده چو کج گشت و شکم درد خاست

سود ندارد همه اسباب راست

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۱۴

 

ماذا اخاضَکَ یا مغرورُ فی الخَطَرِ

حتی هَلَکتَ فَلَیتَ النملَ لم یَطِرِ

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۱۴

 

بنده چو جاه آمد و سیم و زرش

سیلی خواهد به ضرورت سرش

آن نشنیدی که فلاطون چه گفت

مور همان به که نباشد پرش

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۶

 

دست دراز از پی یک حبه سیم

به که ببرند به دانگی و نیم

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

گر به غریبی رود از شهر خویش

سختی و محنت نبرد پینه‌دوز

ور به خرابی فتد از مملکت

گرسنه خفتد ملک نیمروز

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

پشه چو پر شد بزند پیل را

با همه تندی و صلابت که اوست

مورچگان را چو بود اتفاق

شیر ژیان را بدرانند پوست

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۸

 

هر که را بر سماط بنشستی

واجب آمد به خدمتش برخاست

گوش تواند که همه عمر وی

نشنود آواز دف و چنگ و نی

دیده شکیبد ز تماشای باغ

[...]

سعدی
 
 
sunny dark_mode