ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۷ - اندرز به شاه
پادشها! چشم خرد باز کن
فکر سرانجام در آغاز کن
بازگشا دیدهٔ بیدار خویش
تا نگری عاقبت کار خویش
مملکت ایران بر باد رفت
[...]
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۸ - شاه لئیم
پادشهی بود به عهد قدیم
شیفتهٔ خوردنی و زر و سیم
لاغر پنداری و فربه بری
ای عجب آکنده بر لاغری
فربهی مرد به مغز سر است
[...]
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۹ - شاه دل آگاه
قصهٔ شاهان جهان بیش و کم
نیست به جز قصه جور و ستم
قاعده س عدل به دوران ما
هست پدیدار ز سلطان ما
عامل فرمانش به بحر و به بر
[...]
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱۰ - هدیهٔ تاگور
دست خدای احد لمیزل
ساخت یکی چنگ به روز ازل
بافته ابریشمش از زلف حور
بسته بر او پردهٔ موزون ز نور
نغمه او رهبر آوارگان
[...]
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱ - جو یک مثقالی
بود به کرمان، شهی از دیلمان
یافته مخلوق ز عدلش امان
گشت یکی گنج به عهدش پدید
قفل به در خورده و هشته کلید
کارگران در بر شاه آمدند
[...]
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱۲ - بنای تختجمشید
پادشه ملکستان، داریوش
چون که بپرداخت ز بنگاه شوش
تاخت سوی پارس بهعزت سمند
تا کند از سنگ، بنایی بلند
تافت عنان بر طرف مرودشت
[...]
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱۳ - موقوفه و موقوفهخوار
گفتا موقوفه به موقوفهخوار
کای تو سزای غضب کردگار
ای دل خودکامهٔ تو شیوهزن
ای زتو خون در جگر بیوهزن
ای دهنت باز به غیبتگری
[...]