×
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴
بسکه ز دیده ریختم خون دل خراب را
گریه گرفت در حنا پنجهٔ آفتاب را
تاب نظر ندارم و ضبط نگه نمی کنم
بیشتر است حرص می، رندِ تُنکشراب را
بسکه ز تیره روز من دهر گرفته تیرگی
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳
دل نه ازوست نه زما، یار چو بی نقاب شد
رفت ز دست کس برون آینه ایکه آب شد
گر زغمت شکست دل، راز تو فاش کی شود
گنج نهفته تر شود، خانه اگر خراب شد
بند سکوت هیچگه از لب بیهنر مجوی
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹
اشک دمی جدایی از خانه تن نمیکند
سیل خراب میکند لیک وطن نمیکند
بار غم فراق تو بس که شکسته پیکرم
داغ به سینهام کنون تکیه به من نمیکند
آه ز شرح حال ما بسته زبان خویش را
[...]