گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۱

 

صید بیابان عشق چون بخورد تیر او

سر نتواند کشید پای ز زنجیر او

گو به سنانم بدوز یا به خدنگم بزن

گر به شکار آمده‌ست دولت نخجیر او

گفتم از آسیب عشق روی به عالم نهم

[...]

سعدی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۸

 

مرغ دلم صید کرد غمزهٔ چون تیر او

لشکر خود عرض داد حسن جهان گیر او

باز سپید است حسن طعمهٔ او مرغ دل

شیر سیاه است عشق با همه نخجیر او

عشق نماز دل است مسجد او کوی دوست

[...]

سیف فرغانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۸

 

ملک دل و جان گرفت عشق جهانگیر او

عقل هزیمت نمود از دم شمشیر او

دل به یکی غمزه رفت عربده از نو مساز

ملک تو شد گو مبر زحمت تسخیر او

دل که به دیوانگی شهره آفاق شد

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode