گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

دوش مرا عشق تو ز جامه برانگیخت

بی عدد از دیدگانم اشگ فرو ریخت

دست یکی کرد با صبوری و خوابم

آن ز دل از دو دیده یکسر بگریخت

باد جدا کرد زلفکان تو از هم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

روی تو ای دلفروز گر نه چو ماهست

زلف سیه زو چرا بدر دو تا هست

روی چو ماه تو گرچه مایهٔ نور است

موی سیاه تو گرچه اصل گناهست

شاه بتانی و عاشقانت سپاهند

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

صحبت معشوق انتظار نیرزد

بوی گل و لاله زخم خار نیرزد

وصل نخواهم که هجر قاعدهٔ اوست

خوردن می محنت خمار نیرزد

ز آن سوی دریای عشق گر همه سودست

[...]

سنایی
 
 
sunny dark_mode