×
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۸
اگر سودای ما داری ز سودای جهان بگذر
و گر از سر همی ترسی ز سودای چنان بگذر
در این دریای بیپایان در آ با ما خوشی بنشین
نشان بینشان پرسی ز نام و از نشان بگذر
هوای عشق او داری هوای خویشتن بگذار
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۹
اگر سودای ما داری ز سودای جهان بگذر
و گر ما را هواداری ز سود و از زیان بگذر
خیال این و آن بگذار اگر ما را طلبکاری
چه بندی نقش بی حاصل بیا از این و آن بگذر
خراباتست و ما سرمست و ساقی جام می بر دست
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۵۴
بیا ای محتسب از وادی دردی کشان بگذر
ازین یک گل زمین، دانسته ای باد خزان بگذر
نمی گفتم حریفم نیستی کاوش مکن با من ؟
به چندین کشتی از دریای چشمم این زمان بگذر
ازین صحرای کنعان کز حسد چاهی است هرگامش
[...]