گنجور

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

به رخسار و جبین و روی و عارض بردی ای دلبر

فروغ از صبح و نور از روز و عکس از ماه و تاب از خور

فروغ و نور و عکس و تاب رویت کرده عاشق را

بصر بینا خرد دانا روان روشن ضمیر انور

سگ و سنگ در و سگبان و دربان تو را هر شب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

نگار من که باشد خانه از کوی وفا دورش

نبینم خانه ای در شهر دور از فتنه و شورش

جمالش باغ پر میوه ست غوری وش غرضناکان

خدایا در پناه خویش دار از غارت غورش

گدایی دلق خود داده به می نبود بجز شاهی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

چمن کامسال بینی ناامید از فیض بارانش

ندارد تازه جز باران اشک دل فگارانش

چو عاشق در چمن تنها رود در پای هر گلبن

ز ابر دیده خون آرد هوای گلعذارانش

بنفشه ماتم لب تشنگان باغ می دارد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

بیا کز روی ساقی وقت گل برقع براندازیم

ز عکس روی آن گلچهره گل در ساغر اندازیم

چو گیرد خواب مستی نرگس آن سرو گلرخ را

زگل بالین نهیم از فرش سبزه بستر اندازیم

بگیریم از سر خم خشت وز لای ته می گل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

نوازشنامه ای آورد باد از حضرت جانان

مخلد باد بر فرق گدایان ظل سلطانان

نه نامه بل سجلی بندگان را بهر آزادی

ز عار بادپیمایان و عهد سست پیمانان

بیاضش نوربخش دیده جمعی غم اندیشان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

به بستان می‌گذر وز چهره گل‌ها را خجل می‌کن

همی‌زن خنده وز لب غنچه‌ها را منفعل می‌کن

بحل کردن چه خواهی چون کشی ما را کسی بر تو

ندارد حکم، هم خود می‌کش و هم خود بحل می‌کن

نشاید منزل تو زآب و گل گاهی که می‌آیی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

بیا ای شهره در عشقت به شهر حسن مشهوران

که هم منظور شاهان بینمت هم شاه منظوران

خمارآلودم از چشمت لب خالی ز خط بنما

که باشد باده صافی علاج رنج مخموران

چه استغناست این یارب که نی پروای نزدیکان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

عجب در عربده‌ست امروز با من ترک مست من

گریبانم به دست او و دامانش به دست من

منم پر سرو و گل باغی ز فکر قد رخسارش

که باشد تیر طعن عیب‌جویان خاربست من

به دارم سر بلندی داد آن نخل جهان آرا

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱

 

بیا ساقی که شد با می پرستان عهد گل تازه

فکند آواز بلبل در چمن زین معنی آوازه

کهن رسمیت توبه ترک آن خوشتر درین موسم

که سبزه خرم است و سوری و سوسن تر و تازه

ز باد محنت دوران شد ابتر دفتر عیشم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۳

 

چو عفوت بی‌حد افتاده‌ست دریاهاست پنداری

که پیدا نیست قعرش پیش جامی جز به دشواری

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۱۶ - عمعق بخارایی

 

اگر موری سخن گوید و گر مویی روان دارد

من آن مور سخنگویم من آن مویم که جان دارد

تنم چون سایه مویست و دل چون دیده موران

ز هجر غالیه مویی که چون موران میان دارد

اگر با موی و با موری شبانروزی شوم همره

[...]

جامی
 
 
۱
۵
۶
۷
sunny dark_mode