گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۴۱

 

ز بس دامن کشد در خون مردم نازنین من

ز دامنگیری او جوی خون شد آستین من

به این طالع چرا از دوستان من راستی جویم؟

که افتاده است چپ با دست من نقش نگین من

اگر چه ظاهرم تلخ است، شیرین است گفتارم

[...]

صائب تبریزی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۹

 

به دستم کرد گل تا داغهای آتشین من

ز جوش بلبلان گرداب خون شد آستین من

دلم از سوختن خود را دمی فارغ نمی دارد

کباب شعله خوبان است داغ دلنشین من

ز فکر زلف او از بسکه روز تیره یی دارم

[...]

سیدای نسفی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۲

 

همایون است امشب بخت و دولت شد قرین من

که در صحن ارم شد حور جنت همنشین من

بگفتم چین زلفش را که این مشک از ختا خیزد

بگفتا این خطا باشد بود نافه بچین من

چه خوش گفت اژدر گیسو بخورشید بناگوشت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode