×
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۲
ترا با خویش کاری نیست تا با خویشتن باشی
اگر از خود برون آیی همه جان غیر تن باشی
به رغبت اقتدا باید به صاحب عهده ای کردن
نمی دانی که تا با خویش باشی اهرمن باشی
چنان باید اگر داری امید از حق به آمرزش
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۶
مکن از تلخکامان شِکوِه گر شیرینسخن باشی
به عریانی بساز ار باهنر هم پیرهن باشی
زیانهایی که از راه سخن دیدی اگر گویی
دلا همچون جرس باید که دائم در سخن باشی
بکن بنیاد بیت و سیل شو کاخ سخنها را
[...]
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۷۰۵
نخواهی داشت رنگ از سوختن هم، ای خس گلشن
اگر در آتش بی طالعیها همچو من باشی
ز بوی دلکشت مستی فزاید عندلیبان را
به گل حاجت ندارد باغبان، تا در چمن باشی
گل از شوخی هزاران خنده بر گفتار بلبل زد
[...]