شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش پنجم - قسمت دوم
دگر از درد تنهائی بجانم، یار می باید
دگر تلخ است کامم شربت دیدار می یابد
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش پنجم - قسمت دوم
زجام عشق او مستم دگر پندم مده ناصح
نصیحت گوش کردن را دل هشیار می باید
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش پنجم - قسمت دوم
مرا امید بهبودی نمانده ای خوش آن روزی
که میگفتم علاج این دل بیمار می باید
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش پنجم - قسمت دوم
بهائی بارها ورزید عشق اما جنونش را
نمی بایست زنجیری ولی این بار می باید
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۶
نمیدانم سرشکم تا یکی خون در جهان باشد
از آن ترسم که راه نالهام بر آسمان بندد
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۶۲۴
عزیزی هر که را در مصر هستی از سفر آید
مراداغ دل گم گشته از نو تازه میگردد
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۷۰۶
گر از عرش افتد کس، امید زیستن دارد
کسی کز طاق دل افتاد از جا برنمیخیزد
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۸۷۸
زلیخا چشم یاری از صبا دارد،نمیداند
که بوی پیرهن چشم چون دستار میباید
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵۱
زمین را وحشی رم کرده یک کف خاک می داند
فضای آسمان را حلقه فتراک می داند
جهان را می کند از روزن خود سیر هر چشمی
که غمگین، عالمی را همچو خود غمناک می داند
نگرداند زعکس لاله و گل آب رنگ خود
[...]
صائب » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۳۹
کسی چون چشم ازان رخسار آتشناک برگیرد؟
که انگشت از اشارت کردنش چون شمع درگیرد
توان کردن به وحشت سرکشان را زیردست خود
که کوه قاف را عنقا ز عزلت زیر پر گیرد
عقل کوته بین جدل با عشق سرکش می کند
[...]
صائب » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۸۵
نه لاله (است) این که پای بیستون را در حنا دارد
دل سنگ از برای ماتم فرهاد می سوزد
صائب » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۳۱
به فریاد کس از خواب صبوحی برنمیخیزد
مگر بر دست و پای آن پریرو آفتاب افتد
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۲
به دریای پر از شور حوادث آن صبورم من
که بی آرامی دریا خطر از لنگرم دارد
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۲
ندارد بزم جانان محرمی محرومتر از من
ادب لب تشنه در آغوش آب کوثرم دارد
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۲
فروغ عشق خورشیدی است در ابر وجود من
که نیل چشم زخم از بخت چون نیلوفرم دارد
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۲
من آن یاقوت سیرابم که گر رو در محیط آرام
صدف دست تهی در پیش آب گوهرم دارد
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۲
به این تردامنی در حشر اگر از خاک برخیزم
خطرها آتش دوزخ زدامان ترم دارد
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۲
دل موری نشد مجروح از تیغ زبان من
چرا در پیچ و خم گردون چو زلف جوهرم دارد؟
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۲
نظر در دامن دریای خم وا کرده ام صائب
کی از دست سبو چشم نوازش ساغرم دارد؟
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲۱
زخط کوتاه شد از کوی او پای هوسناکان
که شب تاریک چون گردد مگس بیرون نمی آید