شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت اول
زشورانگیز خالی گشته حاصل دانه ی اشکم
که مرغ وصل هرگز گرد دام من نمی گردد

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت اول
چنان زهر فراقی ریختی در ساغر جانم
که مرگ از تلخی آن گرد جان من نمی گردد

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش پنجم - قسمت دوم
دگر از درد تنهائی بجانم، یار می باید
دگر تلخ است کامم شربت دیدار می یابد

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش پنجم - قسمت دوم
زجام عشق او مستم دگر پندم مده ناصح
نصیحت گوش کردن را دل هشیار می باید

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش پنجم - قسمت دوم
مرا امید بهبودی نمانده ای خوش آن روزی
که میگفتم علاج این دل بیمار می باید

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش پنجم - قسمت دوم
بهائی بارها ورزید عشق اما جنونش را
نمی بایست زنجیری ولی این بار می باید

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۶
نمیدانم سرشکم تا یکی خون در جهان باشد
از آن ترسم که راه نالهام بر آسمان بندد

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴
به من هردم ز روی مهربانی یار میپیچد
به آن گرمی که گویی شعلهای بر خار میپیچد
به دستی جام و در دست دگر سیب ذقن دارم
فلک از رشک من امشب به خود چون مار میپیچد
سروکاری دلم با جلوهٔ مستانهای دارد
[...]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۶۲۴
عزیزی هر که را در مصر هستی از سفر آید
مراداغ دل گم گشته از نو تازه میگردد

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۷۰۶
گر از عرش افتد کس، امید زیستن دارد
کسی کز طاق دل افتاد از جا برنمیخیزد

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۸۷۸
زلیخا چشم یاری از صبا دارد،نمیداند
که بوی پیرهن چشم چون دستار میباید

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵۱
زمین را وحشی رم کرده یک کف خاک می داند
فضای آسمان را حلقه فتراک می داند
جهان را می کند از روزن خود سیر هر چشمی
که غمگین، عالمی را همچو خود غمناک می داند
نگرداند زعکس لاله و گل آب رنگ خود
[...]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۳۸
کسی چون چشم ازان رخسار آتشناک برگیرد؟
که انگشت از اشارت کردنش چون شمع درگیرد
توان کردن به وحشت سرکشان را زیردست خود
که کوه قاف را عنقا ز عزلت زیر پر گیرد
عقل کوته بین جدل با عشق سرکش می کند
[...]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۸۴
نه لاله (است) این که پای بیستون را در حنا دارد
دل سنگ از برای ماتم فرهاد می سوزد

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۳۱
به فریاد کس از خواب صبوحی برنمیخیزد
مگر بر دست و پای آن پریرو آفتاب افتد

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۲
به دریای پر از شور حوادث آن صبورم من
که بی آرامی دریا خطر از لنگرم دارد

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۲
ندارد بزم جانان محرمی محرومتر از من
ادب لب تشنه در آغوش آب کوثرم دارد

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۲
فروغ عشق خورشیدی است در ابر وجود من
که نیل چشم زخم از بخت چون نیلوفرم دارد

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۲
من آن یاقوت سیرابم که گر رو در محیط آرام
صدف دست تهی در پیش آب گوهرم دارد

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۲
به این تردامنی در حشر اگر از خاک برخیزم
خطرها آتش دوزخ زدامان ترم دارد
