گنجور

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

ز چشم خون‌فشان خویش دارم چشم از آن امشب

که از اشکم روان سازد به کویش کاروان امشب

مگر در بزم ما آن آتشین‌رخسار می‌آید

که ما را همچو شمع افتاده است آتش به جان امشب

به عزم رقص در محفل کمر چون بست می‌گفتم

[...]

طبیب اصفهانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

غنیمت دان دلا این عیش را در بوستان امشب

تمتع گیر نه از گل ز وصل دوستان امشب

مگر حوری به باغ آمد و یا غلمان سوی بستان

که شد رشک بهشت عدن باغ و بوستان امشب

چو شاخ ارغوان من چمان اندر چمن آمد

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

صبا از من بگو با آن مه نا مهربان امشب

دمی آرام جان باشد که رفت آرام جان امشب

خیال روی جانان پیش چشم و دل پر از آتش

چو بلبل زان همی نالم به یاد گلستان امشب

به امیدی که باز آن سرو قد را در کنار آرم

[...]

وفایی مهابادی
 
 
sunny dark_mode