گنجور

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴ - فی‌الحکمة

 

نگر تا حلقهٔ اقبال ناممکن نجنبانی

سلیما ابلها لابلکه مرحوما و مسکینا

سنایی گرچه از وجه مناجاتی همی گوید

به شعری در ز حرص آنکه یابد دیدهٔ بینا

که یارب مر سنایی را سنایی ده تو در حکمت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸

 

سمند فخر دین فاخر ز فخرت مفتخر بادا

کمند قهر هر قاهر ز قهرت مقتصر بادا

اگر گردون به یک ذره بگردد برخلاف تو

همه دوران او ایام نحس مستمر بادا

قوام دولت ما را چو امر قدقضی گشتی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۳ - در شکایت زمانه

 

خطابی با فلک کردم که از راه جفا کشتی

شهان عالم‌آرای و جوانمردان برمک را

زمام حل و عقد خود نهادی در کف جمعی

که از روی خرد باشد بر ایشان صد شرف سگ را

نهان در گوش هوشم گفت فارغ باش از این معنی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۸۸ - طلب پنبه و روغن کند

 

ایا خورشید و مه در پیش رایت تیره و تاری

به روز و شب گهی خورشید و ماهم ثقبهٔ روزن

پس ای سردی و تاریکی که در من هست بازم خر

ازین سردی و تاریکی به اندک پنبه و روغن

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۱۴

 

شب تاریک و باد سرد و ابر تند و بارنده

غلاما خیز و آتش کن که هیزم داری افکنده

اگر از دود و آن آتش ترا مهمان فراز آید

تو از مال من آزادی که مهمان بهتر از بنده

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۵۳ - روزی بدمستی کرده بود در عذر آن گوید

 

خداوند که داند خواست عذر لطف دوشینت

چه سازم وز که خواهم یارب امروز اندرین یاری

ندارد بنده استحقاق این چندین خداوندی

ولیکن تو خداوندا خداوندی آن داری

به مستی خارجی‌ها کرده‌ام چندان که از خجلت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۵۸ - در تقاضا

 

خداوندا همی دانم که چیزی نیست در دستت

گرم چیزی ندادستی بدین تقصیر معذوری

ولیکن گر کسی پرسد چه دادستت روا داری

که گویم عشوه اول روز و آخر روز دستوری

انوری
 
 
sunny dark_mode