گنجور

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

قدت سرویست جانا سایه پرور

به صد دل در هوای او صنوبر

به آن خط بردی از اهل قلم دست

نباشد آری انگشتان برابر

چنان با دعویت در تابم از شمع

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

بیا ساقی بیار آن باده پاک

بشو حرف مرا زین تخته خاک

که بند پای گشته حرف هستی

نشاید رفت ازین راه خطرناک

بود آسان نما ادراک مقصود

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

ندیدم از دو چشمت شوختر چشم

برند از مردمان دل چشم در چشم

بود خاک درت کحل سعادت

مکن آن سرمه را ضایع به هر چشم

مرا با گریه اندوه کار است

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

نگارا بر گرفتاران ببخشای

خدا را بر گرفتاران ببخشای

که را یارا که گوید با تو یارا

که یارا بر گرفتاران ببخشای

به راهت پی سپر گشته چو مورم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۴

 

ز بس کز آشنایان زخم خوردم

زند گر حلقه گردم اژدهایی

نیاید بر دل من سختتر زان

که کوبد حلقه بر در آشنایی

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۱۶

 

همه شحمی و لحم ای شوخ قصاب

خوش آن کو چون تو باری برگزیند

اگر اسب تو هرگز جو نیابد

ز ضعف و لاغری کی رنج بیند

تو هرگاهی که بر وی می نشینی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۶

 

چو در ساغر ببیند درد باده

شود تایب ز تاج توبه ساده

جامی
 
 
۱
۵
۶
۷
sunny dark_mode