سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۲
نخواهی کَز بزرگان جُور بینی
عزیزِ من، به خُردان بَرببخشای
اگر طاقت نداری صَدْمَتِ پیل
چرا باید که بَر موران نهی پای؟
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۴
خداوندان نعمت را کرم هست
ولیکن صبر به بر بینوایی
اگر بیگانگان تشریف بخشند
هنوز از دوستان خوشتر گدایی
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۵
طبیبی را حکایت کرد پیری
که میگردد سرم چون آسیایی
نه گوشی ماند فهمم را نه هوشی
نه دستی ماند جهدم را نه پایی
نه دیدن میتوانم بیتأمل
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۷
مرا گر صاحب دیوان اعلی
چرا گوید به خدمت مینیایی
چو میدانم قصور پایهٔ خویش
خلاف عقل باشد خودنمایی
بای فضیلة أسعی الیکم
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۱۱
مکافات بدی کردن حلالست
چو بیجرم از کسی آزرده باشی
بدی با او روا باشد ولیکن
نکویی کن که با خود کرده باشی
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۱۳
ز لوح روی کودک بر توان خواند
که بد یا نیک باشد در بزرگی
سرشت نیک و بد پنهان نماند
توان دانست ریحان از دو برگی
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۱۶
نظر کردم به چشم رای و تدبیر
ندیدم بِه زِ خاموشی، خِصالی
نگویم لَب ببند و دیده بَردوز
ولیکن، هر مقامی را مَقالی
زمانی، درسِ عِلم و بحثِ تَنزیل
[...]
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۵
نخست اندیشه کن آنگاه گفتار
که نامحکم بود بیاصل دیوار
چو بد کردی مشو ایمن ز بدگوی
که بد را کس نخواهد گفت نیکوی
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۶
چو نیکو گفت ابراهیم ادهم
چو ترک ملک و دولت کرد و خاتم
نباید بستن اندر چیز و کس دل
که دل برداشتن کاریست مشکل
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۷
یکی را دیدم اندر جایگاهی
که میکاوید قبر پادشاهی
به دست از بارگاهش خاک میرفت
سرشک از دیده میبارید و میگفت
ندانم پادشه یا پاسبانی
[...]
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۸
چه سرپوشیدگان مرد بودند
که گوی نخوت از مردان ربودند
تو با این مردی و زورآزمایی
همی ترسم که از زن کمتر آیی
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۹
نکویی گرچه با ناکس نشاید
برای مصلحت گه گه بباید
سگ درنده چون دندان کند تیز
تو در حال استخوانی پیش او ریز
به عرف اندر جهان از سگ بتر نیست
[...]
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۱۰
نمیرد گر بمیرد نیکنامی
که در خیلش بود قائم مقامی
چو در مجلس چراغی هست اگر شمع
بمیرد، همچنان روشن بود جمع
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۲
سپاس و شکر بیپایان خدا را
برین نعمت که نعمت نیست ما را
بسا مالا که بر مردم وبالست
مزید ظلم و تأکید ضلالست
مفاصل مرتخی و دست عاطل
[...]
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۳
حدیث پادشاهان عجم را
حکایت نامهٔ ضحاک و جم را
بخواند هوشمند نیکفرجام
نشاید کرد ضایع خیره ایام
مگر کز خوی نیکان پند گیرند
[...]
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۴
حرامش باد بدعهد بداندیش
شکم پرکردن از پهلوی درویش
شکم پر زهرمارش بود و کژدم
که راحت خواهد اندر رنج مردم
روا دارد کسی با ناتوان زور؟
[...]
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۷
دوام دولت اندر حق شناسیست
زوال نعمت اندر ناسپاسی است
اگر فضل خدا بر خود بدانی
بماند بر تو نعمت جاودانی
چه ماند از لطف و احسان و نکویی؟
[...]
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۸
کتاب از دست دادن سست راییست
که اغلب خوی مردم بیوفاییست
گرو بستان نه پایندان و سوگند
که پایندان نباشد همچو پابند
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۹
الا تا ننگری در روی نیکو
که آن جسمست و جانش خوی نیکو
اگر شخص آدمی بودمی به دیدار
همین ترکیب دارد نقش دیوار
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۴۰
جوان سخت رو در راه باید
که با پیران بیقوت بپاید
چه نیکو گفت در پای شتر مور
که ای فربه مکن بر لاغران زور