گنجور

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۶۲ - سراپا معنی سر بسته ام من

 

سراپا معنی سر بسته ام من

نگاه حرف بافان برنتابم

نه مختارم توان گفتن به مجبور

که خاک زنده ام در انقلابم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۶۳ - مگو از مدعای زندگانی

 

مگو از مدعای زندگانی

ترا بر شیوه های او نگه نیست

من از ذوق سفر آنگونه مستم

که منزل پیش من جز سنگ ره نیست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۶۴ - اگر کردی نگه بر پارهٔ سنگ

 

اگر کردی نگه بر پارهٔ سنگ

ز فیض آرزوی تو گهر شد

به زر خود را مسنج ای بندهٔ زر

که زر از گوشهٔ چشم تو زر شد

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۶۵ - وفا ناآشنا بیگانه خو بود

 

وفا ناآشنا بیگانه خو بود

نگاهش بیقرار از جستجو بود

چو دید او را پرید از سینهٔ من

ندانستم که دست آموز او بود

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۶۶ - مپرس از عشق و از نیرنگی عشق

 

مپرس از عشق و از نیرنگی عشق

بهر رنگی که خواهی سر بر آرد

درون سینه بیش از نقطه ئی نیست

چو آید بر زبان پایان ندارد

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۶۷ - مشو ای غنچهٔ نورسته دلگیر

 

مشو ای غنچهٔ نورسته دلگیر

ازین بستان سرا دیگر چه خواهی

لب جو، بزم گل، مرغ چمن سیر

صبا ، شبنم ، نوای صبحگاهی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۶۸ - مرا روزی گل افسرده ئی گفت

 

مرا روزی گل افسرده ئی گفت

نمود ما چو پرواز شرار است

دلم بر محنت نقش آفرین سوخت

که نقش کلک او ناپایدار است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۶۹ - جهان ما که پایانی ندارد

 

جهان ما که پایانی ندارد

چو ماهی در یم ایام غرق است

یکی بر دل نظر وا کن که بینی

یم ایام در یک جام غرق است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۷۰ - به مرغان چمن همداستانم

 

به مرغان چمن همداستانم

زبان غنچه های بی زبانم

چو میرم با صبا خاکم بیامیز

که جز طوف گلان کاری ندانم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۷۱ - نماید آنچه هست این وادی گل

 

نماید آنچه هست این وادی گل؟

درون لالهٔ آتش بجان چیست؟

بچشم ما چمن یک موج رنگ است

که می داند به چشم بلبلان چیست؟

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۷۲ - تو خورشیدی و من سیارهٔ تو

 

تو خورشیدی و من سیارهٔ تو

سراپا نورم از نظارهٔ تو

ز آغوش تو دورم ناتمامم

تو قرآنی و من سی پارهٔ تو

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۷۳ - خیال او درون دیده خوشتر

 

خیال او درون دیده خوشتر

غمش افزوده جان کاهیده خوشتر

مرا صاحبدلی این نکته آموخت

ز منزل جادهٔ پیچیده خوشتر

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۷۴ - دماغم کافر زنار دار است

 

دماغم کافر زنار دار است

بتان را بنده و پروردگار است

دلم را بین که نالد از غم عشق

ترا با دین و آئینم چه کار است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۷۵ - صنوبر بندهٔ آزادهٔ او

 

صنوبر بندهٔ آزادهٔ او

فروغ روی گل از بادهٔ او

حریمش آفتاب و ماه و انجم

دل آدم در نگشادهٔ او

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۷۶ - ز انجم تا به انجم صد جهان بود

 

ز انجم تا به انجم صد جهان بود

خرد هر جا که پر زد آسمان بود

ولیکن چون بخود نگریستم من

کران بیکران در من نهان بود

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۷۷ - بپای خود مزن زنجیر تقدیر

 

بپای خود مزن زنجیر تقدیر

ته این گنبد گردان رهی هست

اگر باور نداری خیز و دریاب

که چون پا وا کنی جولانگهی هست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۷۸ - دل من در طلسم خود اسیر است

 

دل من در طلسم خود اسیر است

جهان از پرتو او تاب گیر است

مپرس از صبح و شامم ز آفتابی

که پیش روزگار من پریر است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۷۹ - نوا در ساز جان از زخمهٔ تو

 

نوا در ساز جان از زخمهٔ تو

چسان در جانی و از جان برونی

چراغم ، با تو سوزم بی تو میرم

تو ای بیچون من بی من چگونی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۸۰ - نفس آشفته موجی از یم اوست

 

نفس آشفته موجی از یم اوست

نی ما نغمهٔ ما از دم اوست

لب جوی ابد چون سبزه رستیم

رگ ما ریشهٔ ما از نم اوست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۸۱ - ترا درد یکی در سینه پیچید

 

ترا درد یکی در سینه پیچید

جهان رنگ و بو را آفریدی

دگر از عشق بیباکم چه رنجی

که خود این های و هو را آفریدی

اقبال لاهوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۲۹
sunny dark_mode