گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۶

 

کیم من بیدلی بی اعتباری

غریبی بی نصیبی خاکساری

چو برق از آه گرم آتش فروزی

چو شمع از سوز دل شب زنده داری

به دل تخم غم عشق تو کارم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۳

 

گهی در دل گهی در دیده باشی

دلم را خون کنی وز دیده پاشی

ز لوح خاطرم نقش بتان را

تراشیدی خوشا این بت تراشی

خریدار تو زان رو شد جهانی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۶

 

ز مشک تر خطی داری و خالی

ندیده از تو مشکین تر غزالی

رخت خورشید وز هر جانبش خط

کشیده از سواد شب هلالی

خیال آن میان می بندم آری

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۸

 

به کوی می فروشان خرده بینی

بر آن آزاده می کرد آفرینی

که از چل ساله طاعت دست خود شست

به پای خم برآورد اربعینی

نگینی داشت جم کز یمن آن بود

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۱

 

ز چشمت چشم آن دارم که گاهی

کند سوی گرفتاران نگاهی

فروغ روی تو از یاد من برد

که وقتی آفتابی بود و ماهی

فرو ماند از قدت در بوستان سرو

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode