گنجور

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

از آن در سینه از من کینه داری

که مهر دیگری در سینه داری

ز غیر من نمی دانم چه دیدی

که با او مهر و با من کینه داری

اگر نه عاشق رخسار خویشی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

ز می نام و نشان تا هست باقی

من و میخانه و مینا و ساقی

خوشست از دست خوبان صفاهان

می شیرازی و رطل عراقی

علاج تلخکامان چون ندارند

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

خوش آن محفل که هر دم ساغر می

وی از من گیرد و من گیرم از وی

بیا نایی نوا سر کن دمادم

بیا ساقی قدح پر کن پیاپی

که خوش باشد می گلگون کشیدن

[...]

رفیق اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode