گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۴ - اندر بستن دایه مر شاه موبد را بر ویس

 

اگر چه دل به آب صبر شسته است

هوای دل هنوز از من نجسته است

فخرالدین اسعد گرگانی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴ - در مدح خواجه مخلص الدین از سرخس به نشابور فرستاد

 

دل من از فراق خواجه مخلص

خداوندا تو میدانی که خسته است

جمالش تا گل از چشمم ببر دست

هزاران خار در چشمم نشسته است

ز حسرت خواب از دیده گشادست

[...]

سید حسن غزنوی
 

عطار » اسرارنامه » بخش بیست و یکم » بخش ۱ - المقاله الحادیه و العشرون

 

ز بی‌صبری دلت گر سخت خسته‌است

صبوری کن مگر در وقت بسته‌است

عطار
 

اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۳۸ - رسول فرستادن شمع نور را بسوی پروانه

 

مرا گر پای بند غم شکسته است

کسی پای ترا آخر نبسته است

اهلی شیرازی
 

کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹ - در شکستن دست خود گفته

 

کسی از دست او سالم نجسته است

فلک دست همه بر تخته بسته است

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۲ - در وصف قصر پادشاهی

 

سعادت را عجب نقشی نشسته است

رخش بر آستانت نقش بسته است

کلیم
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴

 

دلم بر چهره‌ات تا مهر بسته است

زهر شیرین لبی الفت گسسته است

مرا سودای پستان تو کافی است

که صفرایم به لیموئی شکسته است

جیحون یزدی
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۲۶ - در اثبات خدا

 

خدا مرهم ‌نه دلهای خسته است

تسلی‌بخش دل‌های شکسته است

ملک‌الشعرا بهار