کمال جاودانم هست حاصل

شدم اندر کمال عشق واصل

ز وصل تست جانم گشته واصل

شده مقصود از دید تو حاصل

همه در تست این مطلوب حاصل

چه حاصل چون علایق گشت فاصل

چرا مخلوق را گویند واصل

سلوک و سیر او چون گشت حاصل

چرا مخلوق را گویند واصل

سلوک و سیر او چون گشت حاصل

تو را قربی شود آن لحظه حاصل

شوی تو بی تویی با دوست واصل

کسی کو ظن برد کاو هست واصل

یقین دانم ندارد هیچ حاصل

بگفتم از حقیقت چیست حاصل

بگفتا آن که گردد جانت واصل

زهر ده حاصل شهریش واصل

ز شهری دخل اقلیمیش حاصل

چو آید کشته ها را وقت حاصل

زنهری حاصل شهریست واصل

که آن قبل از فناء تام حاصل

شود در عین جمع از بهر واصل

باین معنی که چون گردید و اصل

ببحر جمع و وصلش گشت حاصل

شدندی پاک و خالص نیز حاصل

پس از حاصل شدن گشتند واصل