گنجور

 
صفای اصفهانی

بریز ای ساقی ای جامت سر جم

بساغر از خم اسمای اعظم

می سر در حضور می پرستان

که بسپارند در این کوی مستان

تمامی مست صهبای الستند

مدام از نشاء/ه توحید مستند

خدا این می بجام اولیا ریخت

ننوشد جز ولی می کش خدا ریخت

شراب قدس ذات فیص اقدس

بجام جلوه فیض مقدس

خدا افکند از میخانه ذات

که در او نفی کونینست اثبات

لطیفست و خبیر و روح پرور

دماغ اولیا زین می معطر

ز شربش مست گشتند و بمستی

طرب کردند وقت می پرستی

طرب را چون زدندی باب ذابوا

زاتش چون شدندی آب طابوا

شدندی پاک و خالص نیز حاصل

پس از حاصل شدن گشتند واصل

وصول دل هیولای کمالست

کمال صورت او اتصالست

ولی در اتصال دل بلا فرق

حبیبستی و در بحر فنا غرق

مر این می را نباشد حد و غایت

نباشد می پرستان را نهایت

می حق بیحد و میخواره بی حد

محالست انقطاع فیض سرمد

بحد ظرف و استیلای مظروف

بمستی اولیا را کرد معروف

برون از حد و افزون از شمارند

چسان پنهان کنم چندین هزارند

توان تعداد استاره سما را

اگر تعداد بتوان اولیا را

سواد جسم نور دل نپوشد

کسی خورشید را در گل نپوشد

ولایت را نشاید کرد پنهان

که خورشیدست بر گردون اتقان

ز آدم تا بخاتم هر پیمبر

ولایت دارد از دادار داور

ز شخص نوح تا آدم بود بین

مشارستند در صورت بهذین

بنوعست این نه بر شخص معین

بصورت لیک در معنیست یک تن

بصورت صد هزاران بل فزونند

ولی در معنی از صورت برونند

عدد چون در مراتب گشت ظاهر

مراتب گشت موجود و مظاهر

بصورت ثلثی و ثمنی و سدسی

بمعنی نیست جز یک ذات قدسی

ولایت را مطابق با عدد کن

دماغ درک معنی را مدد کن

ولایت مطلق و موجود بر حق

بتقیید آمد از اطلاق مطلق

برون زد خیمه از اوج تقدس

تجلی کرد در آفاق و انفس

سرایت کرد در طور مسالک

بسر سینه سینای سالک

ز سمت السیر این بیدای ایمن

درختی گشت پیدا سبز و روشن

بدیدارش نمودی آتش از دور

چو شد نزدیکتر شد جلوه نور

ز بیخ و اصل و شاخ و برگ ناگاه

تکلم کرد بر انی انا الله

ز سر تا ناخن پا منجلی شد

ز دل بگذر تن سالک ولی شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode