×
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۴ - در مدح گوید
خداوندا سرور جود دستت
چو طوقی گشت و اندر گردن افتاد
پدید آمد جواهر در معادن
چو ظل گوهرت بر معدن افتاد
شد آهن مایه سهم و سیاست
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۵۷ - در غزل است
کسی در عشق تو دلریش باشد
که مسکین عاشق و درویش باشد
ز شادیها شود بیگانه آن دل
که با اندوه عشقت خویش باشد
هر آن کو صحبت سیمرغ جوید
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۶۸ - در غزل است
کسی را نیست چون تو دلستانی
نکو روئی ظریفی خوش زبانی
هرآنکو را بود نزد تو آیی
کجا خرد همه عالم بنانی
همی گردم ز عشقت گرد عالم
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۸۸ - در غزل واشارت باسم خواجه اوحد است
ز عشق تو کشیدم گرد دل سد
نهادم در میان سینه مسند
به مسند در نشین فرمان همی ران
که دارد حسن تو ملک مؤید
نشان خال تو بر روی رنگین
[...]