×
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۱ - از مدایح
بامید قبولت بکر فکرم
چو بهر یوسف مصری زلیخا
بانواع نفایس خویشتن را
بسان نوعروسی کرده آسا
کسی کز خدمتت دوری کند هیچ
[...]
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۵ - خد و لب و دندان معشوق
بخد و آن لب و دندانش بنگر
که همواره مرا دارند در تاب
یکی همچون پری در اوج خورشید
یکی چون شایورد از گرد مهتاب
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۱۴ - غمزه یار
ز بس خونها که می ریزی به غمزه
شمار کشتگان ناید به یادت
گر از خون ریختن شرمت نیاید
ز رنج غمزه باری شرم بادت
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۶۶ - غزل
مها از روی خوبی شب برافکن
فغان و ناله در هر کشور افکن
کمند زلف دست افزار بگشای
سر گردنکشان در پا درافکن
هلاک جان هر بیچاره ای را
[...]
عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۸۷ - در هجو قریع الدهر از شعرای معاصر خود گوید
هجا کردست پنهان شاعران را
(قریع) آن کور ملعون چشم گشته