گنجور

 
عسجدی

مها از روی خوبی شب برافکن

فغان و ناله در هر کشور افکن

کمند زلف دست افزار بگشای

سر گردنکشان در پا درافکن

هلاک جان هر بیچاره ای را

مسلسل جعد مشکین در برافکن

ز لب عناب را خون در دل انداز

ز پسته شوری اندر شکر افکن

چون جان (عسجدی) صید لبت شد

کمند زلف اندر دیگر افکن