گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

طبیبم دید و درمانم ندانست

دوای درد پنهانم ندانست

بوصلم مژده داد اخترشناسی

ولیکن آفت جانم ندانست

چه آتش بود رو آورد در من

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

دوا خواهم ز تو ادراکم اینست

هلاک آن لبم تریاکم اینست

یکی بند قبا بگشا ای گل

دوای سینه ی صد چاکم اینست

ترا در بر کشم یا کشته گردم

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

غمی دارم ازو سودم همینست

فگارم ساخت بهبودم همینست

کشم آهی و سوزم خرمن خود

زبان آتش آلودم همینست

فراموشم کند آن دیر پروا

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۲

 

مدام از آتشی آشفته حالم

فغان کز اختر بد در وبالم

سخن نشنیدم و عاشق شدم وای

که خواهد داد گردون گوشمالم

چنان از همدمانم دل گرفتست

[...]

بابافغانی
 
 
sunny dark_mode