بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۰
هوس نماند زبس عشق آن نگارم سوخت
خوشمکه شعلهٔ اینشمع خارخارم سوخت
به بزمیار جنون کردم ای ادب معذور
سپند سوخت به وجدی که اختیارم سوخت
چو موم دوریام از جلوهگاه شهد وصال
اشاره ایست که باید جدا ز یارم سوخت
بهار بیثمری جمله باب سوختن است
خیال مصلحتاندبشی چنارم سوخت
چو شمع کشته نرفتم به داغ منت غیر
فتیلهٔ نفسی بود بر مزارم […]

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴
نگاه گوشهٔ آن چشم میگسارم سوخت
ز نارسایی ساقی، دل فگارم سوخت
هنوز بلبل و پروانه در عدم بودند
که عشق روی تو گل کرد و خارخارم سوخت
به جام غنچهٔ نشکفته زهرخندی ریز
که ساقی لب لعل تو، در خمارم سوخت
چو شمع، یاد تو می ریخت آتش از چشمم
شب فراق تو، مژگان اشکبارم سوخت
حزین به تربت من یار سایه […]
