گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۹

 

شبی که دلبرم از بام همچو ماه برآید

ز جان سوخته ام صد هزار آه بر آید

به منزلی که گذشتی ز آب دیده ام، ای جان

هزار لاله خونین ز خاک راه برآید

ز پرده چون به در آیی برای دیدن رویت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۰

 

به بام خویش چو آن ماه کج کلاه برآید

نفیر و ناله من بر سپهر و ماه برآید

نگه تو داریش از سوز جان خلق، خدایا

چو او خرامد هر سو، هزار آه برآید

چو چشم سرخ کنم بر رخش، ز دیده رود خون

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

بر اوج حسن چو آن ترک کج کلاه بر آید

خروش عشق ز درویش و پادشاه برآید

چو طالعست ببینندگان ستاره ی روشن

بآفتاب رود همره و بماه برآید

چو خط و خال تو چند از برای سوختن من

[...]

بابافغانی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

به جز به روی تو کآن طره‌ای سیاه بر‌آید

کسی ندیده که عقرب به برج ماه برآید

جریده بر صف مژگان او چه می‌زنی ای دل

گمان مبر که سواری به یک سپاه برآید

متاع حسن ز کف رایگان مده که شود گم

[...]

یغمای جندقی
 
 
sunny dark_mode