گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵۶

 

نفس ثبات ندارد به شست ‌کار نویس

شکسته است قلم نسخه اعتبار نویس

جریدهٔ رقم اعتبارها خاک است

تو هم خطی به سر لوح این مزار نویس

زمان وصل به صبح قیامت افتاده‌ست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۱

 

چو ابر و بحر ز لاف سخا پشیمان باش

کرم‌ کن و عرق انفعال احسان باش

بساط این چمن آیینه‌داری ادب است

چو شبنم آب شو اما به چشم حیران باش

حضور آبلهٔ پا اگر به دست افتد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۲

 

هوس وداع بهار خیال امکان باش

چو رنگ رفته به‌باغ دگر گل‌افشان باش

کناره‌جویی ازین بحر عافیت دارد

وداع مجلسیان‌کن ز دور گردان باش

گرفتم اینکه به جایی نمی‌رسد کوشش

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۰

 

بهار صنع چو دیدیم در سر و کارش

به رنگ رفته نوشتم برات‌گلزارش

به آسمان مژهٔ من فرو نمی‌آید

بلند ساختهٔ حیرتی‌ست دیوارش

رهایی ازکف صیاد عشق ممکن نیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۱

 

چه لازم است‌ کشد تیغ چشم خونخوارش

به روی دل‌ که نفس نیز می‌کند کارش

به حیرتم‌ که چه مضمون در آستین دارد

نگاه عجز سرشکی است مهر طومارش

چمن به فیض بیابان ناامیدی نیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۹

 

دلی که گردش چشم تو بشکند سازش

به ذوق سرمه شدن خاک لیسد آوازش

به هر زمین‌ که خرام تو شوخی انگیزد

چمن به خنده نگیرد غبار گلبازش

به محفلی‌ که نگاهت جنون‌ کند تعمیر

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۹

 

به پیری از هوس زندگی خمار مکش

سپیدکشت سرت دیگر انتظار مکش

تعلق من وما ننگ جوهر عشق است

چو اشک گوهر غلتان دل به تار مکش

چوشمع خط امان غیر نقش پای تو نیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۰

 

به بر کشید ز بس جوش نازکی تنگش

فشار چین جبین ریخت با عرق رنگش

درین چمن سر و برگ حضور رنگ‌ کراست‌؟

حنا اگر نکشد دامن گل از چنگش

گلی‌ که بوی وفای تو در نظر دارد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳۹

 

اگر چو غنچه میسر شود شکستن خویش

توان شنید صدای ز دام جستن خویش

مقیم منزل تحقیق ‌گشتن آسان نیست

بده غبار دو عالم به باد جستن خویش

خموش گشتم و سیر بهار دل کردم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۳

 

گرفته اشک مرا دیده تا به دامان رقص

چنین‌ که داد ندانم به یاد مستان رقص

شرار خرمن جمعیت‌ است خود سریت

غبار را چو نفس می‌کند پریشان رقص

اگر ز بزم جنون ساغرت به چنگ افتد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۵

 

مباد دامن‌ کس‌ گیرم از فسون غرض

کف امید حنا بسته‌ام به خون غرض

توهم آینهٔ احتیاج یکدگرست

منزهیم وگرنه ز چند و چون غرض

فضای شش جهتم پایمال استغناست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۸

 

نبود نقطه‌ای از علم این‌ کتاب غلط

شعور ناقص ما کرد انتخاب غلط

فریب زندگی از شوخی نفس نخوری

که تیغ‌ را نکند کس به موج آب غلط

شکست شیشه به چشمت بساط عشرت چید

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۴

 

نمی‌شود کس ازین عبرت انجمن محظوظ

مگر چو شمع‌ کنی دل به سوختن محظوظ

در جنون زن و از کلفت لباس برآ

چه زندگیست که باشد کس از کفن محظوظ

نفس نمانده هنوز از ترانه‌های امل

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵

 

غبار تفرقه هر جا بود مقابل جمع

به هم رسیدن لب‌هاست قاصد دل جمع

ندیده هیچکس از کارگاه کسب و کمال

به غیر وضع ادب صورت فضایل جمع

دمی فراهم شیرازهٔ تأمل باش

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶۶

 

نشسته‌ای ز دل تنگ بر در تصدیع

دمی‌که واشود این قفل عالمیست وسیع

به خویش گر نرسی آنقدر غرابت نیست

که سرکشیده‌ای از کارگاه صنع بدیع

طلب ز هرچه تسلی شود غنیمت‌گیر

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶۷

 

به ذوق‌ گرد رهت می‌دوم سراسر باغ

ز بوی‌ گل نمکی می‌زنم به زخم دماغ

سزد که بیخودی‌ام بخشد از بهار سراغ

پی شکستن رنگی رسیده است به باغ

به فکر عافیت از سر گذشته‌ام لیکن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶۸

 

کنون که می‌گذرد عیش چون نسیم ز باغ

چو گل خوش آنکه زنی دست در رکاب ایاغ

ز شبنم ‌گلم این نکته نقد آگاهیست

که گرد آبله پایی شکسته‌اند به باغ

ز چشمک گل باغ جنون مشو غافل

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۲

 

چو غنچه بسکه تپیدم ز وحشت دل تنگ

شکست بر رخ من آشیان طایر رنگ

صفای طبع به بخت سیاه باخته‌ایم

ز سایه آینهٔ ماهتاب ماست به زنگ

صدای پا نفروشد ز خویشتن رفتن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۴

 

رسانده‌ایم درین عرصهٔ خیال آهنگ

چو شمع ناوک آهی به شوخی پر رنگ

ز ناامیدی دلها دلت چه غم دارد

شکست ساغر و میناست طبل عشرت سنگ

شرابخانهٔ هستی که عشق ساقی اوست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۶

 

ز خودفروشی پرواز بسکه دارم ننگ

چو اشک شمع چکیده‌ست خونم آنسوی رنگ

به قدرآگهی اسباب وحشت است اینجا

سواد دیدهٔ آهو بس است داغ پلنگ

نمی‌شود طرف نرمخو درشتی دهر

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
sunny dark_mode