گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

مرا غمی که ز عشق تو بر دل ریش است

به شرح راست نیاید که غم از آن بیش است

ز طعن دشمن بیهوده گوی بر تن من

به جای هر سر مویی ز غم سری بیش است

مرا ز خویش ملالست خاصه بیگانه

[...]

جهان ملک خاتون
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

زبخت بد جگرم از جفای اوریش است

بلای بخت بدم از جفای او بیش است

چه طالع است ندانم چه بخت شور است این

گه گر جهان همه نوش است بخت من نیش است

حریف من نشود هیچ مهربان هرگز

[...]

اهلی شیرازی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

به کیش اهل حقیقت کسی که درویش است

به یاد روی تو مشغول و فارغ از خویش است

ز پوست تخت و کلاه نمد مکن منعم

که در دیار فنا تخت و تاج درویش است

به تیر غمزه و نازت ز هر کنار بسی

[...]

وحدت کرمانشاهی
 
 
sunny dark_mode