×
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۵
به آدمی نتوان گفت مانَد این حیوان
مگر دُراعه و دستار و نقشِ بیرونش
بگرد در همه اسبابِ مِلک و هستیِ او
که هیچ چیز نبینی حلال جز خونَش
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۶
کسی که هست نظر بر جمال میمونش
زهی نشاط دل و طالع همایونش
در آب خضر که محلول اوست مایه لطف
که در لطافت محلول ریخت بی چونش؟
هوس ندید که خورشید و ماه خاک شوند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱۸
جدا نمی شود از پیش لعل میگونش
چه بوسه گاه شناس است خال موزونش !
سرش به دولت دنیا فرو نمی آید
به هر که سایه کند طره همایونش
شب امید من آن روز صبح عید شود
[...]
صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۲۴ - مغلوب شدن خالد بن ولید
نباید آن که علی را گذاشت مامونش
به اجتماع بباید که ریختن خونش