گنجور

محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۲۸ - در منقبت مولای متقیان امیرمؤمنان علیه السلام

 

تهی زخویشم و سرشار آن چنان از دوست

که گر زپوست برآیم هر آن چه بینی اوست

زمن مپرس بد و نیک وضع عالم را

که هرچه در نظر آید مرا تمام نکوست

نکو است هرچه درآید مرا به پیش نظر

[...]

محیط قمی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴: برون نمی کنم از سر هوای صحبت دوست

 

برون نمی کنم از سر هوای صحبت دوست

در این هوا اگر از تن برون کنندم پوست

بنه به چشم من ای سرو دلنشین پایی

که دل نشینی سرو از ستادن لب جوست

مبین به چشم کم ای مدعی به طره یار

[...]

عمان سامانی
 

صامت بروجردی » کتاب المواد و التاریخ » شمارهٔ ۵۶ - دو بیت دیگر

 

به وصف روی تو گفتم که این گل خودروست

هزار آتشم اندر جگر ز شعله اوست

چه آوری بسرم ای صنم اگر گویم

خدا نکرده که بالای چشم تو ابروست

صامت بروجردی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

رسید دست من از عشق دل بدولت دوست

که این خرابه بی حد و وصف خانه اوست

بران بدم که نگنجم بپوست در غم مغز

غم تو آمد و ما را نه مغز ماند و نه پوست

بباغ دل بهوای طلوع طلعت یار

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

اگر ندیدی دریا که جای اندر جوست

بمن نگر که دلم جوی آب رحمت اوست

کدام جوی دل بینهایتم دریاست

کدام دریا دریای بی بدایت دوست

کدام دوست همان کز هوای جام فناش

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

نشین بچشم من از خاک رهگذر ایدوست

تو سرو نازی و ماء/وای سر و بر لب جوست

بخاک عشق نهم سر که پای خویش دران

بهر طرف که نهم راه دیگریست بدوست

چنان گرفته رگ و پوستم تجلی عشق

[...]

صفای اصفهانی
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۲۶ - از یک غزل

 

گرم به خنجر بیداد خون بریزد دوست

ازو به‌ حق نبرم شکوه زان که حق با اوست

ز دست دشمن اگر صد قفا خورم شاید

به‌ یک خطا که ز من رفت در ارادت دوست

ملک‌الشعرا بهار
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

ببزم قرب چو دیدم میانهٔ من و دوست

حجاب و پرده و حائل تصور من و اوست

ز جای جستم و خود را فدای او کردم

که تا نماند کسی در مقام الا دوست

مر اینسخن نپذیرد جز آنکه گوش دلش

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode