گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۷

 

کجایی؟ ای ز رخت آب ارغوان رفته

مرا به عشق تو آوازه در جهان رفته

به خون دیده ترا کرده‌ام به دست، ولی

ز دست من سر زلف تو رایگان رفته

همیشه قد تو با سرکشی قرین بوده

[...]

اوحدی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۳

 

دلم گداخته غم وز تنم توان رفته

ز گرمی جگرم مغز استخوان رفته

نشاط روز جوانی به بر نمی آید

که همچو تیر بجست از خم کمان رفته

خبر ز سیرت آیندگان چه می شنوید

[...]

نظیری نیشابوری
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷

 

نمک ز گریه و تأثیر از فغان رفته

دعا اثر نکند گر بآسمان رفته

دهان تنگ تو گاهی بچشم می آید

کمر کجاست که یکباره از میان رفته

دل شکفته نماندست در جهان ور هست

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۰۲

 

ز رفتن تو ز جسم ضعیف جان رفته

همای از سر این مشت استخوان رفته

دو دولت است که یکبار آرزو دارم

تو در کنار من و شرم از میان رفته

به نوبهار چنان غره ای که پنداری

[...]

صائب تبریزی