گنجور

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - وقال ایضآ یمدح الصّدر السّعید عمادالاسلام الخجندی نورالله ضریحه

 

جهان سروری و پشت دودمان خجند

که بندگیّ ترا اسمان بجان برخاست

نهال تو بر بستان سرای دانش و فضل

که با مکاشفه ات روشن از نهان برخاست

چو برگرفت بیانت تتق ز روی ضمیر

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹

 

ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست

خروش و ولوله از جان عاشقان برخاست

چه سحر کرد ندانم دو چشم جادوی تو؟

که از نظارگیان ناله و فغان برخاست

به تیر غمزه، ازین بیش، خون خلق مریز

[...]

عراقی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

به عهد حسن تو بس فتنه کز جهان برخاست

مرا هوای تو ای ماه مهربان برخاست

مگر میان تو گفتم درآورم به کنار

نشد کنار و بسی فتنه از میان برخاست

خلیل وار توانم نشست بر آتش

[...]

حکیم نزاری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - این قصیده ایضا در استدعای صحت و بیان مدحت ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان بن بیرام خان گفته شده

 

مگر که صبح ز بالین آسمان برخاست

که او چو خاست غبار از دل جهان برخاست

محبتست که با درد شادکام نشست

اجابتست که با ضعف کامران برخاست

درین دو هفته به حق عطای صحت تو

[...]

نظیری نیشابوری
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۴

 

چو خط ز عارض آن فتنه جهان برخاست

ز سبزه موی بر اندام گلستان برخاست

بنفشه از دل آتش برون نیامده است

چسان ز روی تو این عنبرین دخان برخاست؟

چنان در آتش بیطاقتی فشردم پای

[...]

صائب تبریزی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

شبی که از دلم آه شرر فغان برخاست

سپندوار به تعظیمش آسمان برخاست

زمانه پرده نشین کرد صبح محشر را

ز خواب چاشت چو آن فتنه جهان برخاست

به گل ز خانه خود عندلیب محمل بست

[...]

سیدای نسفی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

به طوف کوی تو آن شب که دل ز جان برخاست

به یاد وصل تو از مرد و زن فغان برخاست

برای آن که کند بوسه آستان تو را

زمین نشست به تمکین و آسمان برخاست

غبار نیست در این راه بلکه این گردی است

[...]

سعیدا
 
 
sunny dark_mode