انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰
عجب عجب که ترا یاد دوستان آمد
درآ درآ که ز تو کار ما به جان آمد
مبر مبر خور و خوابم ز داغ هجران بیش
مکن مکن که غمت سود و دل زیان آمد
چه میکنی به چه مشغولی و چه میطلبی
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۵۷ - و قال ایضآ یمدح الصّدر السّعید رکن الدّین صاعد
از این بشارت خرْم که ناگهان آمد
هزار جان غمی گشته شادمان آمد
گمان بری که سوی جان خستگان فراق
صبا بمژدۀ جانان ز گلستان آمد
که افتاب شریعت بطالع مسعود
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱
بیا، که بیرخ زیبات دل به جان آمد
بیا، که بیتو همه سود من زیان آمد
بیا، که بهر تو جان از جهان کرانه گرفت
بیا، که بیتو دلم جمله در میان آمد
بیا، که خانهٔ دل گرچه تنگ و تاریک است
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲
ز اشتیاق تو، جانا، دلم به جان آمد
بیا، که با غم تو بر نمیتوان آمد
بیا، که با لب تو ماجرا نکرده هنوز
به جای خرقه دل و دیده در میان آمد
به چشم مست تو گفتم: دلم به جان آید
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۳
فغان که جان من از عاشقی به جان آمد
ز دست چشم و دل خویش در فغان آمد
به راه دیدم و گفتم رود به خانه، نرفت
به سویم آمد و اندر میان جان آمد
ندیده بودم و دعوی صبر می کردم
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۹ - در تعزیت ابوالفتح و تهنیت خانخانان
زآسمان و زمین مژده ناگهان آمد
که آفتاب زمین ماه آسمان آمد
لوای فوج حکومت بقبله گاه رسید
همای اوج سعادت بآشیان آمد
دوجنبش است که از غایت جلالت قدر
[...]