گنجور

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱: کسی که گفت به گل نسبتی است روی ترا

 

کسی که گفت به گل نسبتی است روی ترا

فزود قدر گل و برد آبروی ترا

از آن به هر چمنی جستجو کنیم ترا

که تا مگر ز گلی بشنویم بوی ترا

بهل که شیخ به طاعت خرد بهشت که ما

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴: برون نمی کنم از سر هوای صحبت دوست

 

برون نمی کنم از سر هوای صحبت دوست

در این هوا اگر از تن برون کنندم پوست

بنه به چشم من ای سرو دلنشین پایی

که دل نشینی سرو از ستادن لب جوست

مبین به چشم کم ای مدعی به طره یار

[...]

عمان سامانی
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷: چو دست شانه گشاید ز زلف یار گره

 

چو دست شانه گشاید ز زلف یار گره

به پای دل زند از غصه بیشمار گره

به غیر رشته زلفش که دل بدو بستم

کسی ندید، به یک رشته صد هزار گره

دمی برای خدا از جبین گره بگشای

[...]

عمان سامانی
 
 
sunny dark_mode