گنجور

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

زهی جهان شده روشن بآفتاب جمالت

کسی بچشم سرو سر ندیده روی مثالت

بقول راست چو مطرب سحرگهان ببسیطی

بگوید از غزل من نشید وصف جمالت

چو دست مرتعش آن دم زمین بلرزه درآید

[...]

سیف فرغانی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

بحق صحبت دیرین مرا مران بخجالت

بآستین ملامت ز آستان کمالت

دلم بغیر جناب تو هیچ جای ندارد

بحق شام فراقت، بحق صبح وصالت

بخود نیامدم، ای جان، بقرب حضرت جانان

[...]

قاسم انوار
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

منم که بندهٔ مملوکم و عبید جلالت

چه جرم رفت که می‌رانیم ز بزم وصالت

حرام باد مرا زندگی به شام فراقت

بکش به بزم وصالت که خون بنده حلالت

فشاندم از مژه آبی که برنخیزد از آن گرد

[...]

آشفتهٔ شیرازی