گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

دو هفته شد که ندیدم مه دو هفته خود را

کجا روم به که گویم غم نهفته خود را

درآ ز خواب خوش ای بخت بد مگر بگشایم

به روی همچو مهش چشم شب نخفته خود را

خدای را مکن ای باغبان مضایقه چندان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

منم ز جان شده بنده مه یگانه خود را

که ساخت جلوه گه ناز بنده خانه خود را

قدم به خانه ام آن سرو تا نهاده به هر دم

هزار بوسه زنم خاک آستانه خود را

نداد دست جز اینم که ریختم ز دو دیده

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۹

 

زهی به وعده وصل تو تازه جان و جهانم

بیا که بی تو ز درد و غم فراق به جانم

غم فراق ندانم چگونه پیش تو گویم

که چون رخ تو ببینم رود ز کار زبانم

ببخش منصب فراشیم که آن سر کو را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۴

 

تو شاه مسند حسنی و من گدای کمینم

مرا سعادت آن از کجا که با تو نشینم

چو خاکروبی آن در دریغ داشتی از من

گذار تا خس و خار رهت به دیده بچینم

سواره رفتی و سودم جبین به راه تو چندان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۲

 

ز آرزوی تو سرگشته در بیابانیم

به جست و جوی تو در کوه و در شتابانیم

بماند راحله سعی ما خوش آن ساعت

که در حریم وصالت شتر بخوابانیم

چو ذره گرچه حقیریم رخ متاب از ما

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۲

 

نه نامه ای که در آنجا نشان نام تو یابم

نه رقعه ای که در آن خط مشکفام تو یابم

سلامت من دلخسته در سلام تو باشد

زهی سعادت اگر دولت سلام تو یابم

به هر رقم که گشایم نظر ز صفحه خاطر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۴

 

به کعبه رفتم و زانجا هوای کوی تو کردم

جمال کعبه تماشا به یاد روی تو کردم

شعار کعبه چو دیدم سیاه دست تمنا

دراز جانب شعر سیاه موی تو کردم

چو حلقه در کعبه به صد نیاز گرفتم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۲

 

مگر وزید نسیمی ز سرو سیمبر من

که باز شعله برآورد آتش جگر من

خجسته باد طلوع تو ای سهیل یمانی

که روز گشت به اقبال طلعتت سحر من

لبم ز سوز نفس سوخت دیده از تف گریه

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۱

 

منم ز مهر تو شبها به فکر ماه فتاده

نشسته اشک فشان چشم بر ستاره نهاده

ز هر چه غیر تو در کنج عزلتیم نشسته

به هر چه حکم تو بر پای خدمتیم ستاده

سگ توام به کمند جفا نوازش من کن

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۳

 

قبول خاص طلب چند بهر خاطر عامه

به زرق و حیله کشی بار طیلسان و عمامه

بنوش جام مروق بسوز جامه ازرق

که خاص طالب جام است و عام عاشق جامه

همای طارم قدسی ز همت تو نشاید

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۹

 

ارید بسط غرامی الیک بعد سلامی

و لیس کل کلامی یفی ببعض غرامی

به شرح شوق تو طی شد تمام نامه عمرم

هنوز نامه شوقت نمی رسد به تمامی

من ازدیارک قد عاقنی تفرق بالی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۵

 

تو شمع مجلس انسی و شاه عالم جانی

بناز بر همه خوبان که نازنین جهانی

عجب صبیح و ملیحی عجب جلیل و جمیلی

ولی چه سود که قدر جمال خویش ندانی

به چهره صورت چینی به غمزه آفت دینی

[...]

جامی
 
 
sunny dark_mode