گنجور

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

کشیده طره سر از اختیار عارض قامت

گناهکار، سیه رو بود به روز قیامت

شهید چشم توام بوسه ای نکرده ز لعلت

خراب مست شدم جرعه ای نخورده از جامت

مرو به حلقه ی عشاق و شور و فتنه میفکن

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

مرا که دوش دو چشم از غم نگار تر آمد

پگاه آن که ستاره روان شود سحر آمد

چنان که گل شکفد سرو بالا از اثر ابر

ز گریه ام صنم من به خنده جلوه گر آمد

که هان مرغ «وفایی» شب فراق سرآمد

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

مرا تحیر از آن زلف و روی و نرگس مست است

دو شب، دو روز، دو نرگس، به شاخ گل که شنیده؟

چرا ز تاب جمالت عرق گرفته عذارت؟

که روز روشن و بر برگ لاله ژاله چکیده

ز غیرت لب و روی تو کیست نا شده رسوا

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

دریغ عهد گل و عاشقی و روز جوانی

که شد به بازی و غافل ز تند باد خزانی

نه دل قرار بگیرد، نه یار عهد پذیرد

فغان ز دست دل بی قرار و یار زبانی

به حال من تو ببخشا که هم تو داروی دردی

[...]

وفایی مهابادی
 
 
sunny dark_mode