گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۳

 

تا من بدیدم روی تو ای ماه و شمع روشنم

هر جا نشینم خرمم هر جا روم در گلشنم

هر جا خیال شه بود باغ و تماشاگه بود

در هر مقامی که روم بر عشرتی بر می تنم

درها اگر بسته شود زین خانقاه شش دری

[...]

مولانا
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۱

 

من دوست می دارم تو را گو قصد من کن دشمنم

دنیی و عقبی عاقبت بر هم زنم گر من منم

چون زابتدا آورده ام ایمان به کفر زلف تو

از من عجب نبود اگر دنیا و دین بر هم زنم

دشمن چه می خواهد زمن آن از محبت بی خبر

[...]

حکیم نزاری
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۶

 

من لاف تقوی تا بکی در خرمن طاعت زنم

کو برق آتش سوز من کاتش زند در خرمنم

آواره چون مجنون شدم نگرفت کرد امن مرا

برخار صحرا گه گهی ماری بگیرد دامنم

دستم مگیرایهمنفس کز گلخنم آری برون

[...]

اهلی شیرازی
 
 
sunny dark_mode