گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - منظور هر منظر

 

جان برخی خاک رهت، باد ای علیّ مرتضا

ای جامع اوصاف حق، ای نفس پاک مصطفا

از پرده بنما در جهان، بی پرده روی کبریا

کاهل زمین و آسمان بینند رخسار خدا

ای کعبه روحانیان و این قبله جان جهان

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴ - شاهد بزم ازل

 

ای حجت عظمای حق، مولی امیرالمؤمنین

ای منشأ فیض ازل، وی مصطفی را جانشین

ای نور پاک لم یزل، و ای شاهد بزم ازل

کون و مکان یابد خلل گر برفشانی آستین

گر چشم معنی بین بسر باشد کسی را جلوه گر

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۶ - آیت حُسن

 

عید است و شاه دلبران در بزم دل باشد مکین

وز تن برون رفته روان دیگر به جسم آمد قرین

ای دل نهان شو در درون، کان ترک چشم ذوفنون

مانند شیادان کنون شد بهر دل ها در کمین

از تاب رخسار بتان وز پیچ زلف دلبران

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - عید عاشقان

 

عید است و بسته هر کران، زیبا بتان زیور همه

دارند هر سو دلبران، زرین قبا در بر همه

هر سو بتی دامن کشان، در هر طرف سروی روان

در باغ دل در راغ جان، از یکدگر بهتر همه

زیبا بتان در دلبری، دل برده از حود و پری

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۸ - طرحی نو

 

دوش اندر آمد از درم، خوش خوش نکو دلدارکی

عیارکی، مکّارکی، سحّارکی، طرّارکی

بالا و رخسار خوشش، گیسوی و جزع دلکشش

کشمیرکی، بغدادکی، تبریزکی، تاتارکی

از مشک بر رخ خالکش وز می دگرگون حالکش

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

برخیز و بزدای از دلم، ساقی غم ایام را

منشین که گردون خون کند، در گردش آور جام را

از یاسمن ای سیمتن، نازک ترت باشد بدن

حیف است اندر پیرهن، پنهان کنی اندام را

زهر و شکر توأم بهم، در کام ما ریز از کرم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

زین سان که آن پیمان‌گسل، آغاز دستان می‌کند

آخر به خون دوستان، آلوده دستان می‌کند

هی خم به گیسو می‌دهد، هی چین به ابرو می‌نهد

هی دل به یغما می‌برد، هی غارت جان می‌کند

از چین زلف چون زره، آن دم که بگشاید گره

[...]

افسر کرمانی
 
 
sunny dark_mode